کتاب اتحادیه عیاران
معرفی کتاب اتحادیه عیاران
کتاب اتحادیه عیاران نوشته بهنام رستاقی، نویسنده جوان اهل گرگان است. رمانی جذاب که در قالب داستانی پرکشش از پیروزی مظلومان در برابر ظالمین صحبت میکند.
درباره کتاب اتحادیه عیاران
عیاران طبقهای از اجتماع خراسان بودند که اصول اخلاقی و مبارزاتی ویژهای را برگزیده و کمک به فقیران را پیشه خود ساخته بودند. آنان با رفتاری رابین هود وار، به بخشش میان ضعیفان میپرداختند و راه و رسم جوانمردی را ترویج میدادند. ظالمان را بدون اعتنا به قوانین حکومت دستگیر و مجازات میکردند و اموالشان را هم بین مردم فقیر پخش میکردند.
بهنام رستاقی در کتاب اتحادیه عیاران، حکایت مشابهی را رقم زده است. مردی مجروح و فراری به یک دهکده وارد میشود. او از یک ماجرای طولانی و یک آتشسوزی جان سالم به در برده است و حالا در فرارش به آن روستا رسیده است. روستایی که در فقر گرفتار شده و مردمی دارد که با سختی روزگار خود را میگذرانند. آنان خودشان ظلم دیدهاند اما مرد فراری را میان خود میپذیرند. کمی بعد، غریبه خودش را یکی از اهالی روستا حساب میکند. او به مردم روستا کمک میکند و قهرمان آنان میشود. مانند عیاران راه جوانمردی را پیش میگیرد و نامش را در تاریخ مردم آن روستا جاودانه میکند.
کتاب اتحادیه عیاران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات داستانی ایران را به خواندن کتاب اتحادیه عیاران دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب اتحادیه عیاران
ما هیچوقت از هم خوشمان نیامد. از همان روزهای اول که وارد شهر غربی شدم، به خزانهاش حمله کردم و ثروت بسیاری از آن خارج ساختم و او فردای آن سوارهنظام ها را تا بن مسلح کرد و خیابانها را بست تا مرا به چنگ بیاورد. از روی ساختمانها میدویدم و تیر کماندارها پشت پاشنه پاهایم ردیف میشد. مردم اما پشت پنجرهها از ترس میلرزیدند و نگاهشان خیس و نمناک بود. پسربچهها از خانه بیرون میزدند و نامم را فریاد میکشیدند، مادرها با هول و ولا آنها را به خانه میبردند و دوباره درها بسته میشد. آه، چه روزگاری بود!
در روز یکشنبه خرداد بود گمانم، که آفتاب از بیخ دیوار میتابید و سکوت عجیبی شهر را فرا گرفته بود. شهری که صفتش آشوب بود، در آن روز گرم به آرامشی ورمکرده مبتلا شده بود. عبور پیرمردها و نوجوانهای سرخوش دیده میشد و پنجرههای بسته و پردههای کشیده. همه اینها بهخاطر اطلاعیهای بود که جارچیان روز قبل از سوی کسرا زمزمه میکردند. متن آن را به یاد دارم. اینطور آغاز میشد: «از طرف کسرا صاحب برج به مردم عامی: از فردا عبور و مرورهای مشکوک و تجمعات فراگیر دستگیر میشوند و هرکسی که با سوبا در ارتباط است، بهزودی بهشدت تنبیه میشود. از مواجب هم تا دستگیری سوبا محروم هستید.»
شاید آنقدرها هم ظالم نبود که همان مواجب اندکی که میداد را قطع کند، اما آنقدرها ظالم بود که بهخاطر دستگیری من این کار را کند؛ زیرا میدانست اینگونه خود را تسلیم میکنم. در پایانه غربی زیر یک پل شکسته تجمع کرده بودیم. بچهها هرکدام نظری میدادند. یکی میگفت: «سوبا اگر خود را تسلیم کند، او را به دار میآویزند. نباید این کار را کرد.»
دیگری میگفت: «اما کسرا نمیتواند مدت زیادی مواجب را قطع کند. اینگونه مردم از کار کناره میگیرند و او به مشکل میخورد.»
دیگری در پاسخش با خشونت پاسخ میداد: «اما او احتیاجی به مردم ندارد. میتواند از شهرهای دیگر برده بیاورد. اینطور نیست؟»
«اگر این کار را بکند، هزینهای بیش از مواجب مردم خرج میکند. اگر تو جای او بودی، این کار را میکردی؟»
در جوابش پوزخندی تحویلش داد.
حجم
۱۹۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
حجم
۱۹۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
نظرات کاربران
متن بسیار شگفت انگیزی داشت. نویسنده ذهن پویا و جسوری. داستان عیاران که شیوه قهرمان پردازی داستان بصورت متفاوت و برعکس و پر از کش و قوس های بسیار بود. انگار لایه های پنهانی درون داستان بود که در بعضی قسمت