دانلود و خرید کتاب پسر وحشی راب لوید جونز ترجمه فرمهر امیردوست
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب پسر وحشی اثر راب لوید جونز

کتاب پسر وحشی

معرفی کتاب پسر وحشی

کتاب پسر وحشی نوشتهٔ راب لوید جونز و ترجمهٔ فرمهر امیردوست است. انتشارات دنیای اقتصاد تابان این کتاب کودک و نوجوان در قالب داستان را منتشر کرده است.

درباره کتاب پسر وحشی

داستان کتاب پسر وحشی در می ۱۸۳۸ در لندن می‌گذرد. راب لوید جونز این کتاب کودک را در شبی که معرکه‌گیر آمد و ماه به رنگ خون بود، آغاز کرده است. او در ادامه گفته است که آسمان بالای خانه‌ها از مه خفه و غلیظی که روی شهر می‌خزید تیره شده بود. بخار قهوه‌ای لجنی، هیولاوار از رودخانه بلند می‌شد، روی بام‌ها می‌رفت، چراغ‌های گازی را در بر می‌گرفت و به گلوله‌هایی نارنجی و رنگ‌پریده تبدیلشان می‌کرد. چه ماجراهایی پیش روی خواننده است؟ بخوانید تا بدانید. نویسنده این اثر را در چهار بخش نگاشته است که بخش اول درآمد و عنوان بخش‌های بعدی عبارت اس از «مهرکهٔ حیرت انگیز پسر وحشی»، «پسر وحشی، لندن و کلاریسا اورت شیطان سیرک» و «دستگاهی که آدم راتغییر می‌دهد».

خواندن کتاب پسر وحشی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به کودکانی که به خواندن داستان علاقه دارند، پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب پسر وحشی

«قایق دود کرد و دور زد. پاروها در آب گل‌آلود چرخ خوردند و به ساحل نزدیک شدند. مردها قایق را طوری قرار دادند که دماغه‌اش زیر میخانه رفت و نوک به نوک دهانهٔ فاضلاب ایستاد.

پسر وحشی از قایق وارد تونل شد و به بقیه اشاره کرد.

«زود باشید!»

همه یکی یکی وارد تونل شدند. خم شده بودند و دنبال پسر وحشی در تاریکی بدبوی فاضلاب جلو می‌رفتند. مارکوس پشت سر وحشی لنگان لنگان حرکت می‌کرد. یک دستش روی عصایش بود و دست دیگر را به دیوار تونل گرفته بود. پرسید: «این بازار را خوب می‌شناسی؟»

بازار بارتولومه. پسر وحشی خیلی خوب اینجا را می‌شناخت. از توی یکی از سوراخ‌ها دید که جمعیت زیادی در خیابان‌های بالای سرشان حرکت می‌کردند. مثل این بود که نگاهی به جهنم انداخته باشد -همه داشتند همدیگر را هل می‌دادند، بد و بیراه می‌گفتند و داد می‌زدند. مردی خون در فاضلاب تف کرد. دوافروش‌های دوره‌گرد سر دست دوا به مردم می‌فروختند. یک آتش‌خوار شعله‌ها را به دل باران پف می‌کرد.

چند سیرک سیار آمده بودند تا در آخرین و بزرگ‌ترین بازار فصل شرکت کنند. فروشگاه‌ها، دکه‌ها و صحنه‌های نمایش کل فضای رودخانه را تا غرب وست‌فیلد اشغال کرده بودند. اینجا میدانی بود که پسر وحشی می‌دانست سیرک را برپا می‌کنند. می‌دانست باید خودشان را به همان‌جا برسانند. همان‌جا می‌توانستند کلاریسا را نجات بدهند.

جلوتر نوری خاکستری تاریکی را از بین می‌برد. آجرهای دیوار فاضلاب اینجا فرو ریخته بود و راه را سد کرده بود.

پسر وحشی گفت: «از اینجا می‌توانیم برویم بیرون. حتما نزدیک شده‌ایم.»

از سوراخ بیرون رفت و وارد اتاقی گرفته شد، انگار سرداب بود. دیوارهایش نم‌زده و مرطوب بود و پلکان سنگی‌اش تکه تکه شده بود. پسر وحشی را به یاد جایی می‌انداخت که با کلاریسا و سر اوسوالد تویش مخفی شده بودند. به نظرش می‌رسید که یک عمر از آن موقع گذشته است.

این خاطره دلش را گرم کرد. از پله‌ها بالا رفت و وارد مغازه‌ای خالی شد -یک قفسه بطری شکسته، آیینه‌های خردشده و آجرهای تکه تکه. نور از درز تخته‌های جلو ورودی مغازه به داخل می‌تابید.

بیرون بارانی شدید می‌بارید، اما مردم آنقدر بی‌حواس بودند که اهمیتی نمی‌دادند، دست به دست هم داده بودند و در زیر باران می‌رقصیدند. بالای سرشان نوک چادر سیرک ماری اورت دیده می‌شد. باید همان‌جا می‌رفتند. اما چند صد متری دورتر و آن طرف میدان بود. راهی نبود که خودشان را از بین این جمعیت به آنجا برسانند، مخصوصا حالا که برای سر پسر وحشی جایزه گذاشته بودند.

مارکوس از پله‌ها بالا آمد. پسر وحشی دید که انگشت‌های مرد دور عصایش محکم شد و فهمید که درد زانوی مارکوس بیشتر شده است.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۳۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۲۳۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان