دانلود و خرید کتاب داستان های بااجازه ترجمه اسدالله امرایی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب داستان های بااجازه اثر اسدالله امرایی

کتاب داستان های بااجازه

انتشارات:نشر گویا
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب داستان های بااجازه

کتاب داستان های بااجازه مجموعه داستان‌هایی از نویسندگان گوناگون با ترجمه اسدالله امرایی است که در نشر گویا به چاپ رسیده است.

درباره کتاب داستان های بااجازه

 اسدالله امرایی از نویسندگان و مترجمان باسابقه ایرانی و کارشناس زبان و ادبیات انگلیسی است. او متولد اردیبهشت ۱۳۳۹ است و تاکنون علاوه بر نویسندگی، کتاب‌های بی‌شماری را از انگلیسی به فارسی برگردانده است. 

 خواندن این مجموعه داستان نیز با ترجمه خوب این مترجم خبره ایرانی، لطفی دوچندان خواهد داشت.

 امرایی در این کتاب، داستان‌هایی از جان دبلیو وانگ، خابی‌یر ماریاس فرانک، پرسیوال اورت، چیماماندا نِگوزی آدیچی، لوییز اردریک، آنا ماریا شوا، بن لوری و چند نویسنده دیگر را به فارسی برگردانده است.

 در ابتدای هر داستان نیز می‌توانید معرفی مختصری از نویسنده بخوانید.

خواندن کتاب داستان های بااجازه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه دوست‌داران داستان کوتاه خارجی مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب داستان های بااجازه

سلول شمارهٔ یک

چیماماندا نِگوزی آدیچی

چیماماندا نِگوزی آدیچی در پانزده سپتامبر سال ۱۹۷۷ در اینوگو نیجریه به دنیا آمد. پنجمین فرزند از شش فرزند خانواده‌ای از قبیلهٔ ایگبو است. شهر آبا و اجدادی آدیچی در آبا در ایالت آنامنجرا بود، او در خانهٔ چینوا آچبه، نویسندهٔ نامدار نیجریه‌ای، بزرگ شد. خانهٔ آچبه در شهر نسوکا به اقامتگاه نویسندگان جوان نیجریه تبدیل شده است. چیماماندا در نوزده سالگی به ایالات متحده رفت. بعد از پایان تحصیلات به کلاس درس نویسندگی خلاق دانشگاه جانز هاپکینز رفت.

****

بار اولی که دزد به خانهٔ ما زد، کار کار همسایه‌مان اوسیتا بود که از پنجرهٔ اتاق پذیرایی وارد خانه شد و تلویزیون ما را با ضبط‌وپخش ویدئو برد. دوتا نوار ویدئویی باران سرخ و وحشت را هم که پدرم در بازگشت از آمریکا آورده بود، با تلویزیون و ویدئو برد. دفعهٔ دوم که دزد به خانهٔ ما زد، کار کار برادرم ننامابیا بود که با صحنه‌سازی سرقت جواهرات مادرم را دزدید. روز یکشنبه بود. پدر و مادرم برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ به زادگاه خود رفته بودند و من و ننامابیا دوتایی به کلیسا رفتیم. پژو ۵۰۴ سبز مادرم را می‌راند. طبق معمول توی کلیسا نشستیم، اما فرصت نکردیم به‌هم سقلمه بزنیم و این و آن را دست بیندازیم، به کلاه یکی بخندیم و خفتان نخ‌نمای یکی دیگر را مسخره کنیم و بخندیم، چون ننامابیا ده دقیقه نشده، بی‌آنکه حرفی بزند رفت بیرون. پیش از آنکه کشیش بگوید، مراسم عشای ربانی تمام شد، به سلامت، برگشت و پیش من نشست. کمی آزرده شدم. فکر کردم لابد رفته سراغ دختری تا سیگاری دود کند، آخرْ دفعهٔ اول بود که ماشین را به دست او داده بودند، چه اشکالی داشت یک کلمه به من می‌گفت. بی‌سروصدا به خانه برگشتیم، توی راه یک کلمه هم حرف نزدیم. ماشین را دم در ورودی بزرگ خانه نگه داشت و من پیاده شدم تا چند تا سنبل و سوسن بچینم و ننامابیا در جلو را باز کرد. وارد خانه که شدم او را دیدم وسط اتاق هاج‌وواج ایستاده. گفت: «دزد آمده!»

چند لحظه‌ای طول کشید تا خودم را جمع‌وجور کنم. وارد اتاق شدم. حتی همان موقع هم از نحوهٔ باز ماندن کشوها، حس کردم یک جای کار می‌لنگد و سرکاریم. چه می‌دانم، شاید هم برادرم را می‌شناختم. بعد که پدر و مادرم برگشتند، همسایه‌ها به خانهٔ ما آمدند که اظهار تأسف کنند و شانه بالا بیندازند و بشکن بزنند. به تنهایی توی اتاقم قنبرک زدم و متوجه شدم چه مرگم است. کار کار ننامابیا بود، می‌دانستم. پدرم هم می‌دانست. اشاره کرد که چفت پنجره از داخل باز شده، نه از بیرون، ننامابیا زرنگ‌تر از این حرف‌ها بود، لابد عجله داشته زودتر به کلیسا برگردد که من شک نکنم. دزد دقیقاً از محل طلا و جواهر مادرم خبر داشت. گوشهٔ چپ چمدان فلزی‌اش می‌گذاشت. ننامابیا به پدرم چشم دوخت و گفت که شاید در گذشته کارهایی کرده که موجب آزار پدر و مادر شده، اما قسم می‌خورد که در این باره بی‌تقصیر است. از در پشتی بیرون رفت و آن شب به خانه برنگشت. شب بعد و شب‌های بعد از آن هم نیامد. دو هفته بعد مست به خانه آمد، بوی آبجو آدم را خفه می‌کرد، گریه کرد و زار زد و با اظهار پشیمانی گفت که جواهرات مادر را پیش دلال‌های هوسا در انوگو گرو گذاشته و همهٔ پول به باد رفته.


نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۶۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۱۶۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۵۳,۰۰۰
تومان