همین که شروع به جر و بحث کنید، خود را یک دیدگاه ذهنی میپندارید و نه تنها از آن دیدگاه، بلکه از آن چه «خود» میانگارید، به دفاع میپردازید.
:)
شق، حالتی از وجود است. عشق شما در بیرون نیست، بلکه در اعماق وجود شماست. نه شما میتوانید عشق را از دست بدهید و نه عشق میتواند شما را ترک کند. عشق به هیچ شخص و شکل ظاهری دیگری وابسته نیست.
:)
ابتدا دست از داوری خود بکشید، سپس دست از داوری شریک زندگیتان بردارید.
:)
درد شما در دو سطح است: دردی که اکنون ایجاد میکنید و دردی که از گذشته باقی مانده و هنوز در ذهن و بدن شما زندگی میکند.
تا زمانی که نتوانید به نیروی حال دست یابید، هر درد عاطفی که تجربه میکنید، پسماندهای از درد را از خود بر جای میگذارد که به زندگی با شما ادامه میدهد. این درد به دردهای مانده از گذشته میپیوندد و در ذهن و بدن شما خانه میکند. روشن است که این مجموعه شامل دردهای دوران کودکی و ناشی از ناآگاهی دنیایی که در آن متولد شدید نیز میگردد.
:)
بخش بزرگی از درد و رنج انسانها غیر ضروریست، اما تا زمانی که ذهنی کنترلنشده زندگی فرد را در اختیار دارد، توسط خود شخص ایجاد میشود. دردی که اکنون به وجود میآورید همواره نوعی عدم پذیرش است؛ نوعی مقاومت ناآگاه در برابر آن چه که هست.
:)
عشق حالتی از وجود است.
عشق شما در بیرون نیست،
بلکه در اعماق وجود شماست.
نه شما میتوانید عشق را از دست بدهید
و نه عشق میتواند شما را ترک کند.
عشق به هیچ شخص و شکل ظاهری دیگر
وابسته نیست.
:)
زمان بیشتر نمیتواند شما را از اسارت زمان رهایی بخشد.
به نیروی حال دست یابید.
:)
آن چه به عنوان آینده درک میکنید، یک بخش درونی و جداییناپذیر از آگاهی کنونی شماست.
:)
واکنش یا احساس بر شما غلبه میکند و شما آن واکنش یا احساس «میشوید». شما بازی درمیآورید، توجیه میکنید، مقصر میشمارید، حمله میکنید، دفاع مینمایید ... فقط بدانید که این شما نیستید، بلکه الگوی واکنشی شماست و ذهن در حالت عادتی تلاش برای بقا قرار گرفته است.
:)