بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چشمهایش | صفحه ۵۴ | طاقچه
کتاب چشمهایش اثر بزرگ علوی

بریده‌هایی از کتاب چشمهایش

۴٫۰
(۹۳۹)
چه شیرین است، چه شیرین می‌تواند باشد. افسوس که ما تلخی آنرا می‌چشیم.
سبحان عزیزی
هنرپروری او جنبه اجتماعی و مردم دوستی داشت. استاد می‌خواست به مردم خدمت کند و از این راه نقاشی می‌کرد و فقط به همین دلیل هنرش به دل می‌نشست.
سبحان عزیزی
روزی به یکی از شاگردانش که مدتی سبزی او را پاک کرده بوده، گفته است: «بدبخت مملکتی که من استاد آن هستم. در شهر کوران یک چشمی شاه است.»
آیدا
می‌دانید آتشی که زیر خاکستر می‌ماند چه دوام و ثباتی دارد؟ عشق پنهانی، عشقی که انسان جرأت نمی‌کند هرگز با هیچکس درباره آن گفتگو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید ـ از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمی‌کند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را می‌خورد و می‌سوزاند و آخرش مانند نقره گداخته شفاف و صیقلی می‌شود.
forooghsoodani
مردم مملکت ما آنقدر بیچاره و محتاج به مساعدت هستند که تو از هزار راه می‌توانی سودمند باشی. شاید همین دردی که امروز تحمل می‌کنی، راه نجات تو باشد. برای اینکه هنرمند بشوی، باید حتما انسان باشی. تو هنوز نمی‌دانی که مردم هموطن تو در چه مرحله‌ای از زندگی به سر می‌برند. بیا برو به ایران آدم شو! شاید راه موفقیت را بیابی! آخر زندگی که فقط وجود خود تو نیست. حالا که نتوانستی اژدهایی را که خودت را می‌خورد در پرده نقاشی جلوه‌گر کنی، بیاو اژدها را در زندگی اجتماعی مردم ایران بکش و این موفقیت تو که در نتیجه آن هزاران نفر مردم ایران رهایی خواهند یافت، خوشبختی ترا تأمین خواهد کرد
forooghsoodani
تو که شهرت‌طلب نیستی. تو دنبال پول معلق نمی‌زنی. تو عقب خوشبختی پرسه می‌زنی. با دیپلم، با پول، با شوهر، با این چیزها آدم خوشبخت نمی‌شود. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور خوشبختی به آدم چشمک بزند.
forooghsoodani
کسی که از شاه سابق هراسی در دل به خود راه نمی‌داد و با خیل‌تاش آنطور رفتار می‌کرد، مرعوب نمی‌شد ـ مرعوب هم نشد به طوری که بالاخره در تبعید جان داد، شاید هم کشته شد ـ چنین مردی چطور ممکن است اسیر چشم‌های زنی شده باشد؟
forooghsoodani
آقای ناظم، بعضی چیزها را نمی‌شود گفت. بعضی چیزها را احساس می‌کنید. رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند، اما وقتی می‌خواهید بیان کنید می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می‌فشارد، در آن نیست.
howra
بدبخت مملکتی که من استاد آن هستم. در شهر کوران یک چشمی شاه است.
H E D I Y E
استاد شما اشتباه کرده است. «این چشم‌ها مال من نیست!»
خوش

حجم

۲۰۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۲

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۲۰۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۲

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۹۳,۰۰۰
تومان