«میتوانی روی خاطرهها سرپوش بگذاری، یا چه میدانم، سرکوبشان کنی، ولی نمیتوانی تاریخی را که این خاطرات را شکل داده پاک کنی
Leo n
«حرف من این است که اگر راستیراستی ورزشکاری، باید یاد بگیری که چهطور بازندهٔ خوبی باشی.»
MaaM
آدم را درد است که به تفکر میرساند. ربطی به سن هم ندارد
ماهی یک برکهی کاشی
مقرراتِ غیرمنطقی و معلمهایی که با معیارهای سختگیرانهاش جور درنمیآمدند، آزارش میدادند.
ماهی یک برکهی کاشی
حسادت ــ دستکم تا جایی که از خوابش میفهمید ــ چارهناپذیرترین زندان دنیا بود. کسی بهزور در زندان حسادت حبساش نمیکرد. زندانی به میل خودش تو میرفت، در را قفل میکرد و کلیدش را دور میانداخت. هیچکس دیگری در دنیا نمیدانست که او آن تو گرفتار شده. البته که زندانی دلش میخواست فرار کند و میتوانست هم فرار کند. هر چه بود زندانش دل خودش بود. ولی نمیتوانست تصمیم بگیرد. دلش به سختیِ دیواری سنگی بود. اصل و جوهر حسادت همین بود.
اِلوچ
هرقدر هم زندگی آدم ساکت و سازگار بهنظر برسد، همیشه زمانی توی گذشته بوده که آدم وضعیت بغرنجی داشته. زمانی بوده که بگویینگویی زده به سرش. فکر کنم آدمها در زندگی به این مقطع نیاز دارند.»
گل بارون زده
«وقتی آنجور عمیق برَنجی، زبانت هم بند میآید.»
yasinds
آدمهایی که آزادیشان گرفته میشود، آخرسر همیشه از یکی بدشان میآید، نه؟
ماهی یک برکهی کاشی
«مهم ارادهٔ بُردن است. توی دنیای واقعی که همیشه نمیشود بُرد. یکوقت میبَری، یکوقت میبازی.
صبا بانو:)
«آدم را درد است که به تفکر میرساند. ربطی به سن هم ندارد، چه برسد ریش.»
sara