بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خاک‌نشینان ۱ | طاقچه
کتاب خاک‌نشینان ۱ اثر فرشته یزدان

بریده‌هایی از کتاب خاک‌نشینان ۱

نویسنده:فرشته یزدان
امتیاز:
۲.۹از ۱۱ رأی
۲٫۹
(۱۱)
شنونده‌هایش هم که یا دختران جوانی بودند که بعد از یک روضه خوانی در خانه‌ای، می‌خواستند از زبان مادرشوهر وصف عروس و عروسی را بشنوند، یا پیرزنان همسایه که دور هم جلوی خانه‌شان می‌نشستند
سیّد جواد
با یه زنه ازدواج کرد، زنیکهٔ ...، دو روزه داروندار و همه‌چیش رو کشید بالا و رفت...
سیّد جواد
اگر کسی مچش را با زری نگرفته بود می‌توانست زیر همه‌چیز بزند، اما حالا زن خودش گُل‌آویز مچشان را گرفته بود و با دستهٔ جارو چنان بدن‌های برهنه‌شان را کبود کرده بود که به قول خودش تلافی چند بار قبلی را هم درآورده بود؛ «هفته پیش با هم دیدمشون، هفتهٔ قبلشم دیدمشون، اون ماهم که رفته بودم امامزاده می‌دونستم با همن. به حاج‌آقا گفتم، گفت باید شاهد داشته باشی کسی حرفتو قبول نمی‌کنه. این بار که با هم بودن رفتم خود حاج‌آقا رو آوردم تا شاهد باشه، چه ننگا، چه کثافت‌کاریا، ای خدا توبه توبه...» زری بود که مچش را با حبیب گرفته بودند؛
سیّد جواد
یک بچهٔ نق‌نقو که انگار دستش را در دماغش کاشته‌اند.
سیّد جواد
وقتی دختر بزرگ‌تر هست دختر کوچک‌تر رو نمی‌شه شوهر داد.
سیّد جواد
دختر بزرگ‌تر. داشت بیست را رد می‌کرد و هنوز خبری از خواستگاری نبود.
سیّد جواد
معلوم نیست کجا چه ... داره می‌خوره
سیّد جواد
هیچ‌وقت هم نفهمید که غش‌غش خنده‌های لب جوی جمیله فقط برای دلبری از حسن بود. هیچ‌وقت نفهمید جمیله از او عاشق‌تر بود، عاشق پسری که هر روز به‌خاطر او می‌آمد لب جوی. هیچ‌وقت هم هیچ‌کس این را نفهمید که جمیله از عشق حسن سوخت. سوختنش غوغایی به پا کرد، اما کسی نگفت جمیله خودش خودش را سوزاند، کسی باور نداشت.
سیّد جواد
جمیله زیبا نبود اما با شیطنتش دل از دل حسن برده بود. غش‌غش خنده‌هایش پای جوی و دویدنش دنبال گوسفندان، حسن را چنان مجنونی کرده بود که شب و روزش شد نشستن روی تپهٔ کنار جویِ پشت دیوار خرابهٔ قلعهٔ قدیمی، یواشکی منتظر می‌ماند تا جمیله برسد. به‌خاطر همین چند بار از چوپانانی که گوسفندانشان را برای چرا روی تپه برده بودند سنگ خورده بود. آخرین بار قلوه‌سنگی چنان به قوزک پایش خورد که نتوانست از جایش بلند شود و فرار کند. چوپان‌ها که همه پسرعمه‌های خودش می‌شدند ریختند سرش و با چوب و چماق ناموس‌داری کردند، و له و لورده بردند انداختندش جلوی خانه‌شان.
سیّد جواد
قدیم‌ترها دختر به دوازده که می‌رسید، پدرش روی پشت‌بام می‌رفت و هوار می‌کشید که دختر دم‌بخت در خانه دارد و خواستگارهایش بیایند
سیّد جواد

حجم

۳۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

حجم

۳۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد