ولی بامدادِ روز بعد زرتشت از بستر برجست و کمر بربست و همچو خورشید تابانی که از آن سوی ابرهای تیره برمیآید ملتهب و نیرومند از غار بیرون شد.
زرتشت همچون گذشته با خورشید به نجوی نشست و گفت: «ای اختر بزرگ، ای چشمه ژرفِ نیکبختی، اگر نبودند کسانی که روشنایی پرفروغت را بر آنان فروریزی به چه خشنود بودی؟
چه دشوار بود بر شرمِ پُر غرورت، که آنان در نهانگاههای خود پنهان میماندند و تو برمیآمدی، نور میافشاندی و روشنی میبخشیدی به همه جهانیان!
من بیدار گشتهام. امّا آن والاترینان هنوز غرقِ در خوابِ ژرفِ خویشاند، همه. آیا آنان دوستانی راستینند؟ نه آنان نیستند که در این کوهها چشم به راهشانم.
من چشم به راهِ کارِ خویشام. آغازین لحظههای روز خویش. آنان را از نشانه بامدادیام چه خبر؟ و صدای گامهایم، بامدادان، بیدارشان نمیکند.
Hemmat
به راستی انسان رودی است آلوده و ناپاک،
پویا پانا
اینان برای عشق ورزیدن به خدای خویش جز دار زدنِ انسان راهی نمیدانند.
بابای مینو
«چنان برای دنیای خویش تلاش کن که گویی تا ابد زندگی خواهی کرد و چنان برای آخرتِ خویش تلاش کن که گویی فردا خواهی مرد» .
AS4438
به خویشتن خندیدن را بیاموزید.
Travis
برای دوست خویش مانند هوای پاک و خلوت و نان و دارو باش. زیرا چه بسا کسانی که خود را از بند نتوانند رهانید. اما در رهاندن دوستان بس پُرتوانند.
Travis
این مردم میدانند که هرگاه به آنان مهر ورزی، خوارشان داشتهای و مهربانیات را با بدی پاسخ میگویند. روانشان از فضیلت خاموشِ تو در رنج است. و تنها وقتی شاد میشوند که فروتنیات پایان پذیرد و غرور شود. اقتضای طبیعتِ مردمان چنین است که خرمنِ مهرِ مهربانان را آتش زنند.
آرمان
نمیخواهم مرا از منادیانِ «برابری» بشمارند، زیرا دادگری به من آموزانده که: «انسانها برابر نیستند»
Travis
در حالی پَر میزنم که میدانم بر فرازِ خویشتن اوج میگیرم و خدایی در درونِ من پایکوبی میکند.
vahab
چه ژرف است رنجِ جهان!
پویا پانا