پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنیست
Bard
او شرابِ بوسه میخواهد زِ من
من چه گویم قلبِ پرامید را
او به فکرِ لذت و غافل که من
طالبم آن لذتِ جاوید را
من صفایِ عشق میخواهم از او
تا فدا سازم وجودِ خویش را
او تنی میخواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
او به من میگوید ای آغوشِ گرم
مستِ نازم کن که من دیوانهام
من به او میگویم ای ناآشنا
بگذر از من، من تو را بیگانهام
sepideh
وقتی که زندگیِ من دیگر
چیزی نبود، هیچ چیز به جز تیکتاکِ ساعتِ دیواری
دریافتم باید، باید، باید،
دیوانهوار دوست بدارم
HaleH.Eb
من از جهانِ بیتفاوتیِ فکرها و حرفها و صداها میآیم
HaleH.Eb
اکنون منم که خسته زِ دامِ فریب و مکر
بارِ دگر به کنجِ قفس رو نمودهام
بگشای در که در همه دورانِ عمرِ خویش
جز پشتِ میلههایِ قفس خوش نبودهام
پایِ مرا دوباره به زنجیرها ببند
تا فتنه و فریب زِ جایم نیفکند
تا دستِ آهنینِ هوسهایِ رنگرنگ
بندی دگر دوباره به پایم نیفکند
mobina
هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل که مفت بخشیدم
S E T A C
... مرا تبار خونی گلها
به زیستن متعهد کرده است
S E T A C
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوستِ کشیدۀ شب میکشم
چراغهایِ رابطه تاریکند
چراغهایِ رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانیِ گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنیست
HaleH.Eb
آه اگر باز به سویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت
Smrldo
آسمان میدود زِ خویش برون
دیگر او در جهان نمیگنجد
آه، گویی که این همه «آبی»
در دلِ آسمان نمیگنجد
S E T A C